موضوع: "خاطرات"
قدم به قدم که به آن ها نزدیک و نزدیک تر می شوم قلبم برایشان تندتر می زند. جشن شکوفه ها برای غنچه های گلی که نیاز به مراقبت های همه جانبه دارند تا در باغ دانش و دانایی شکوفا شوند. می دانم مسیر بس طولانی و دشوار است تا کمی دلهره می گیرم نگاهم را سریع گره به نگاه های معصومانه ی غنچه های می زنم، قلبم آرام می شود. چون می دانم با توکل به خدا با دست های کوچک اما پرمهر و معصومانه ی غنچه هایم می توانیم تا قله های موفقیت پیش برویم. و این جشن آغازیست برای یک سال تلاش و موفقیت و عشق ورزیدن.
در روز اول مدرسه، جشن شکوفه ها برای فرشته های کوچکم بود، من در حالی که به مدرسه میرفتم، با هیجان و شادی فراوان پر شده بودم. دیدار با دانشآموزان جدید، برای من همیشه یک لحظهی خاص و مهم بوده است. هنگامی که برای اولین بار آن ها را می دیدم قند در دلم آب می شد. اکثر دانشآموزان با خنده و شادی، که مهمان چهره کوچک و نازشان بود من را تماشا می کردند. من هم از همان اول یک لبخند عمیق و پرمعنا را مهمان گوشه ی لبم می کردم.
در این میان، دانشآموزانی هم بودند که انگار خیلی حال و حوصله ی مدرسه را نداشته اند. من در حالی که با تک تک آن ها احوال پرسی می کردم، آنان را به آغوش می کشیدم و مهربانی را از همان ابتدا سرمشق اولشان قرار می دادم.
ادامه دارد …………..